محل وقوع:
فضای دادگاه محلی که نماد عدالت است، همراه با بنری بزرگ که روی آن نوشته شده: “برابری و آزادی: تصویب قانون ممنوعیت بردهداری در سال 1865”. صحنه به دو بخش تقسیم شده است: سمت راست، محلی برای شخصیتهای اصلی است که درباره تحولات اخیر صحبت میکنند؛ سمت چپ، نمادی از جهان بیرون، جایی که زندگی سیاهپوستان و سفیدپوستان در کنار هم نمایش داده میشود.
نورپردازی: درخشش طلایی روی تابلو عدالت، اما با سایههایی که نشان میدهند هنوز کامل نیست. گاهی نوری سرد روی نژادپرستان که ناچار به تغییر رفتار شدهاند، تابیده میشود.
شروع صحنه:
ساموئل، جان، لارا، بیلی و جورج دور میز کوچکی نشستهاند. فضای صحنه پر از شور و هیاهوی مردمی است که از تصویب قانون جدید خوشحالاند. صداهایی از بیرون دادگاه شنیده میشود: “زنده باد آزادی! زنده باد عدالت!”
جان:
(با لبخندی رضایتمندانه، در حالی که روزنامهای را میخواند)
«بالاخره شد! امروز در تاریخ ثبت میشه، دوستان. پارلمان تصویب کرد، بردهداری به طور رسمی ممنوعه. این همون چیزیه که ما براش جنگیدیم.»
لارا:
(با لحنی آرام اما مطمئن)
«بله، جان. امروز قانون برابری رو اعلام کرد. ولی چیزی که تو ذهن مردم هست، به این راحتی تغییر نمیکنه.»
بیلی:
(با خندهای کوتاه و طنزآمیز)
«خب، قانون زورش بیشتر از شلاق شد، اینم خودش پیشرفته! یعنی ساموئل باید دیگه عادت کنه که کسی براش کار نکنه، مگر اینکه پول بده!»
ساموئل:
(با اخمی که تلاش میکند جدی بماند، اما کمی شکستخورده به نظر میرسد)
«بیلی، من همیشه بابت کار پول دادهام! فقط… خب، شاید حالا باید بیشتر دقت کنم.»
جورج:
(با لحنی آرام و متفکرانه)
«این یه شروعه، ساموئل. قانون، مردم رو مجبور میکنه که حداقل ظاهراً عادلانه رفتار کنن. ولی آیا این واقعاً برابریه؟ یا فقط یه بازی جدیده؟»
لارا:
(با چشمانی روشن از امید، اما همچنان واقعبین)
«جورج، هر تغییری از یه جایی شروع میشه. امروز، بردهداری رو ممنوع کردیم. فردا، شاید بتونیم ذهن مردم رو تغییر بدیم. ولی قبول دارم که راه طولانیه.»
ساموئل:
(با نگاهی سرشار از تردید)
«ولی بعضی چیزا هیچوقت تغییر نمیکنه. آدمها همیشه برای خودشون بهترین رو میخوان. قانون میتونه رفتارشون رو کنترل کنه، ولی فکرهاشون؟ نه.»
جان:
(با لحنی محکم و جدی)
«درسته، ساموئل. ولی قانون یه شروعه. وقتی مردم ببینن که برابری به نفع همهست، شاید کمکم باورهاشون هم تغییر کنه. شاید نه به سرعت، ولی به مرور زمان.»
بیلی:
(با خندهای کوتاه)
«پس حالا ساموئل مجبوره مثل یه آدم خوب رفتار کنه، حتی اگه هنوز همون ساموئل قبلی باشه. قانون یه جور نقابه، مگه نه؟»
لارا:
(با لحنی فلسفی)
«بیلی، گاهی همین نقاب باعث میشه مردم کمکم به چهره واقعیشون نگاه کنن و بپرسن: “چرا باید خودم رو پشت این نقاب قایم کنم؟” اینجاست که تغییر واقعی شروع میشه.»
جورج:
(به آرامی سر تکان میدهد)
«ولی لارا، من هنوز نمیدونم چطور میشه آدمها رو مجبور کرد که از ته دل باور کنن همه برابرن. حتی الان که قانون بردهداری رو ممنوع کرده، هنوز نگاههای تحقیرآمیز وجود داره. هنوز بعضیها فکر میکنن که برترن.»
لارا:
(با لحنی مهربان اما قاطع)
«جورج، هیچ قانونی نمیتونه قلب آدمها رو تغییر بده. ولی میتونه جلوی بدترین رفتارهاشون رو بگیره. و شاید همین کافی باشه تا نسل بعدی، دنیای بهتری بسازه.»
ساموئل:
(با حالتی تند)
«ولی چرا باید دنیا رو تغییر داد؟ ما همینطور خوب بودیم! اصلاً بردهداری همیشه یه جور تجارت بوده، نه ظلم.»
جان:
(با چشمانی برقزده از خشم)
«تجارت؟ ساموئل، تو حتی نمیفهمی که این کلمه چه معنایی داره. تجارت وقتی منصفانهست که هر دو طرف حق انتخاب داشته باشن. بردهداری هیچوقت تجارت نبوده، همیشه فقط زور بوده.»
بیلی:
(با حالتی طنزآمیز)
«آره، ساموئل. چون اگه تجارت واقعی بود، من الان باید یه عمارت بزرگ داشته باشم و تو برام کار میکردی! چطوره؟ معامله خوبیه؟»
ساموئل:
(به طنز بیلی بیتوجه است و به آرامی سر تکان میدهد)
«شاید حق با شما باشه. شاید من اشتباه میکردم. ولی باورش سخته. دنیا داره خیلی سریع تغییر میکنه.»
لارا:
(با لبخندی آرام)
«ساموئل، تغییر همیشه سخته. ولی فقط وقتی پیشرفت میکنیم که بپذیریم شاید باورهای قدیمیمون دیگه به درد نمیخورن.»
جورج:
(با نگاهی به تابلو عدالت)
«شاید این قانون، اولین قدم باشه. ولی امیدوارم روزی برسه که نیازی به زور قانون نباشه، و مردم خودشون بفهمن که آزادی و برابری، حق همهست.»
بیلی:
(با لبخندی شوخ)
«خب، اگه اون روز برسه، من اولین کسی هستم که کیک میخورم و میگم: “دیدین؟ گفتم همهچیز با کیک درست میشه!”»
(صحنه پایانی: صدای موسیقی آرام و امیدوارکنندهای پخش میشود. نور روی تابلو عدالت بیشتر میشود و صدای شادی مردم از بیرون میآید.
جان و لارا با نگاهی به آینده، لبخندی میزنند. ساموئل در گوشهای نشسته و به فکر فرو رفته است. جورج به آرامی از صحنه بیرون میرود، گویی در جستجوی معنای جدیدی از عدالت است.)
(نورها کمکم خاموش میشوند، اما روی تابلو عدالت و شعار برابری نور باقی میماند. صدای شعارهای مردم همچنان ادامه دارد: “زنده باد آزادی! زنده باد عدالت!”)
پایان نمایشنامه
پرده اول:
با ورود جان و بیلی به خانه ساموئل آغاز میشود. جان که آزاد شده، تلاش میکند خود را در دنیای جدیدی که به آن وارد شده، پیدا کند. در مقابل، بیلی همچنان به عنوان یک فرد سادهدل، همه چیز را با همان دیدگاه گذشتهاش میبیند و هیچ تغییری در رفتار خود ایجاد نکرده است.
پرده دوم:
با ورود به دنیای ذهنی و فلسفی شخصیتها شروع میشود. پس از گفتگوهای پرتنش در پرده اول، این بار بیشتر به ابعاد فکری و نژادپرستانه بحث پرداخته میشود. در این پرده، دیدگاهها و تناقضات درونی شخصیتها به شدت بیشتر شده و درک متفاوت هر کدام از انسانیت و آزادی به وضوح خود را نشان میدهد
پرده سوم:
خانه ساموئل، اما این بار فضای خانه به شکل نمادین تغییر کرده است. در دیوارها، تصاویری از سیاهپوستان و مبارزات آزادیخواهانه دیده میشود. یک گهواره کوچک در گوشه صحنه قرار دارد که نمادی از نسلهای آینده و تحولی است که در شرف وقوع است
پرده چهارم:
فضای خانه ساموئل بار دیگر تغییر کرده است. نورپردازی نشاندهنده تنش درونی شخصیتها و تضادهای عمیقتر است. برخی دیوارها اکنون پر از نقاشیهایی شدهاند که نماد مبارزه، آزادی و اتحاد را نشان میدهند. اما در گوشهای از صحنه، تصویری بزرگ و نمادین از یک مرد سفیدپوست با شلاق در دست دیده میشود که به نوعی نشاندهنده مقاومت نژادپرستانه در برابر تغییر است
پرده پنجم:
فضای دادگاه محلی که نماد عدالت است، همراه با بنری بزرگ که روی آن نوشته شده: “برابری و آزادی: تصویب قانون ممنوعیت بردهداری در سال 1865”. صحنه به دو بخش تقسیم شده است: سمت راست، محلی برای شخصیتهای اصلی است که درباره تحولات اخیر صحبت میکنند؛ سمت چپ، نمادی از جهان بیرون، جایی که زندگی سیاهپوستان و سفیدپوستان در کنار هم نمایش داده میشود.