عنوان داستان: زندگی در هاله ای از ابهام
نویسنده: ژرفین
این روزها آدم ها بی قرار تر از همیشه هستند آرامش چو اکسیژن فشرده درون کپسول شده است و کسی که در حالت کماست و دیگر زندگی را لمس نمی کند از آن بهرمند می شود.بعد از دو سال اندی که از کرونا این بیماری منحوس سده بیست و یکم و میلادی میگذرد و جهان با همهٔ سختی ها آن کنار آمد و روش های زندگی بشر تغییرات اساسی کرد و البته دل خوش به پایانش نیستیم احتمال دارد این بیماری در سالهای آینده به شکل دیگر به دست بشر نا آرام بیدارشود. البته این فقط حدسیات است. شاید چیزی بدتر از آن اتفاق بیافتد یا اصلا خبری نباشد و نمی خواهم نگاه بد بینانه خود را مکتوب کنم ولی این سالهای که از عمرم میگذرد چیزهای دیدم که به نوع نگاه من رنگ سیاه پاشیده است .از موضوع اصلی کمی فاصله گرفتم داشتم تعریف میکردم که بعد از دو سال و اندی که از این بیماری می گذرد بیشتر مردم دنیا تلخی این فاجعه ضد بشری را درک کرده اند ولی الان زمان آن رسیده که به خودشان و خانواده هایشان فکر کنند بیشتر تفریح کنند و غم از دست دادن عزیزان شان در ذهن شان بایگانی کنند و به روزهای آینده بی اندیشند .ولی موضوع جالبی که این روزها ذهن من رابه چالش می کشد اول اینکه چرا? ما نباید بعد از دو سال زندگی در قرطینه جشن بگیریم و رقص و پای کوبی کنیم. شاید به نظر خیلی ها این کلمه قرنطینه اشتباه باشد. ولی به نظر من وقتی نتوانی آزادانه سفر کنی کلیه فعالیت های ورزشی و هنری و پارک های و اماکن تفریحی تعطیل باشد و ساده ترین آن این است که وقتی که تشنه هستی و از ترس بیماری نمی توانی از شیر های آب توی پارک ها استفاده کنی و از دست دوستت یک سیب قبول کنی و یا اینکه از بغل کردن و دست دادن به عزیزانت در زندگی محروم شوی در واقع از تمام روزمرگی ها معمول دور شوی یعنی تو در قرطینه زندگی می کنی و این درد آور است .هر چند روزهای سخت گذشت و خیلی ها عزیزان شان را به خاک سپردند و یادشان را در صندوقچه قلبشان نگهداشتند و تنها امیدشان به فرداهای پیش رو بود. ولی امروز که بعد دو سال و نیم هنوز آرامش به مردم من باز نگردیید و بی قرار تر از همیشه هستند .ترس از آینده نگرانشان کرده به ازدواج و بچه دار شدن فکر هم نمی کنند و به چیزهای دم دستی مثل خوراک و پوشاک و سر پناه می اندیشند چیزهای که الان در این قرن جز کم ترین و معمولی ترین خواسته یک انسان است شده مشغله فکری مردم ما و هر روز مثل زخمی کهنه سر باز می کند و این زجر آور است .و از همه مهم تر با این همه ثروت و قدمت تاریخی و ادبیات و هنر قوی باید یا در صف های روزمرگی عمر را تلف می کنیم و یا در خیابان ها در پی در خواسته هایمان می دویم و فریاد میزنیم. هر چند جوابی نمگیریم و انگ معترض و شورش گر بر پیشانی تک تک ما نقش بسته و هر روز اعتراض و اعتراض ها بیشتر می شود هر چند کسی جوابی برای این اعترضات ندارد .شاید کلمه اعتراض اشتباه باشد ولی وقتی به حرف دلشان گوش می کنم می بینم اینها چیزی جز حق طبیعی یک انسان را طلب ندارندو این خواسته های معقول هستند که لباس اعتراض به تن کرده اند. ما مردمی هستیم که از کمترین امکانات اجتماعی برخوردار هستیم ولی بیشترین هزینه را پرداخت می کنیم به قول معروف ریالی پول درمیاوریم و خرج و مخارج دلاری حساب می شود و جامعه ای که از نظر اقتصادی آرامش نداشته باشد مثل این است که عقل و روحش را به غل و زنجیر کشیده اند و نمی تواند آزادانه زندگی کند افکار آدم ها وقتی زندانی باشد جسم هم ناخوداگاه در زندان ذهن اسیر می شود و دست و پا زدن در این معقوله جز غرق شدن عاقبت خوش دیگری ندارد کاش یک بار هم شده از دیدگاه مردم به مشکلات نگاه شود واقعا حق ما نیست که بعد این همه درد و بیماری مشکل نان و نمک داشته باشیم و با تن نحیفی که تازه دوران نقاهت خود را گذراند در پیکاری نابرابر با بیکاری و فقر پنجه در پنجه شویم . این چند دسته شدن مردم بسیار خطرناک هست و باعث فروپاشی مان می شود. ای کاش یک بار هم شده بدون اینکه قضاوت شویم حرف دلمان را بگوییم بدون اینکه با خشونت و پرخاش بخوایم ثابت کنیم که خواسته ها و حرف هایمان درست است صحبت کنیم هر چند که این حرف زمانی جواب می دهد که گوش شنوا باشد وگرنه فریاد در گوش کر زدن مثل این می ماند که باکوزه سوراخ آب حمل کنی به مقصد که رسیدی کوزه ای خالی و خشک نسیبت شده و تو فقط خسته و تشنه تر از قبل هستی و هیچ کسی پاسخگویی تو نیست به قول خیام کو کوزه گر و کوزه فروش فقط و فقط خود تو هستی با فریاد های بی انعکاسی که حتی خودت هم قادر به شنیدنش نیستی چون از بس داد زده ای کر تر از کسانی شدی که خوشان را به کری زده اند و هرگز و هرگز کسی که خودش را بخواب زده نمی شود بیدار کرد .بهترین کار این است که موج شویم تا هر آنچه مخالف جهت ما است را در خودمان غرق کنیم اینگونه شاید گوش های کر باز شود و البته شاید چون تا زمانی که بی سواد به جای اندیشمندان و هنر بازان به جای هنرمندان و لودگی به جای وقار و البته عشق جای خود را به منفعت داده باشد اعتراض ها جوابگو نخواد بود چون شنوده عاقلی نیست و صد البته ما می مانیم با حسرت عمر تلف شده در پیچ و خم های اعتراض