عنوان داستان: زود رنج
نویسنده: ژرفین
در زندگی همیشه سعی کردم بهترین رفتار را نسبت به خانواده و دوستانم داشته باشم و از همه مهم تر برای کسی که عاشقانه دوستش دارم از لحاظ دارا بودن صفات انسانی بهترین باشم ولی دیروز در مهمانی یکی از دوستام فهمیدم نظر آنها نسبت به من چیز دیگریست. وقتی رها گفت:بچه ها چالش براتون پیشنهاد دارم ته دلم خالی شد چون عموما با چالش هایی که رها در مهمونی ها پیشنهاد میکرد مشکل داشتم انگار با این روش می خواهد نظر همه را درباره خودش بدونه یا اینکه نظرش را روک و راست درباره دیگران بیان کنه
همینطور که در افکارم غرق شده بودم یکی زد روی شونم برگشتم دیدم فریباست
گفت :کجایی دختر ؟
گفتم: به حرف های رها فکر می کنم معلوم نیست چه خوابی برای بچه ها دیده
فریبا به تایید حرف من سرش را تکان داد طوری که همراه با تاسف بود . رها بچه ها رو صدا کرد و گفت: قبل ناهار یک سری سوال طرح کردم و موضوع از این قرار که من از همه شما نظراتتان را نسبت به هم می پرسم و جواب های شما را جلوی هر سوال می نویسم تا ببینم چقدرهم را میشناسیم
همه مدل سوال بود از رنگ مورد علاقه تا غذا، مدل لباس، خصوصیات خوب و بد و هرچیز دیگر که فکرش را نمی کردیم رها به صورت سوال مطرح کرد بود و سوالی که از نظر همه یک جواب را داشته باشد را مورد بحث قرار می داد
رها گفت:من راحت مانور میدم و از همه علت رو جویا میشم
جواب بچه ها جالب بود نسبت به شناخت خودشان پاسخ دادند و جالب بود که همه بچه ها متفق القول من را انسان زود رنجی می دانستند و این برای خودم خیلی عجیب بود من زود رنج بودم ولی نه اینقدر که بچه ها می گفتند
رها گفت : چه جالب تنها سوالی که همه ما یک نظر رو داشتیم برای همین از تک تک تون سوال می کنم که چرا همه شما نظر تون راجع به بدترین خصوصیت اخلاقی مینا زودرنجی اونه
اول رو به نیلوفر کرد و گفت:تو بگو نیلوفر
نیلوفر نگاهی به من کرد و گفت: مثلا اگه مینا بگه بریم بیرون و بعد نتونم باهاش برم ناراحت میشه
رها گفت: درسته برای منم زیاد پیش اومد و من از اینکه چند ساعت آنلاین نیست متوجه میشم که رنجیده
رها رو به فریبا کرد و گفت: تو بگو
فریبا دست من را گرفت و گفت: این دوست عزیزم هر وقت موقع چت کردن قلب و گل بفرسته من فقط گل و استیکرای دیگه بفرستم ناراحت میشه و من هم مثل رها از اینکه آنلاین نیست متوجه رنجشش شدم
همینطور که بچه ها می گفتن و می خندیدند و من ساکت بودم
رها گفت :مطمئنم الان از ما رنجیدی
من نگاهی به بچه ها کردم و گفتم: دوستای عزیزم من هیچ وقت از این مسائلی که شما گفتید نرنجیدم فقط برای مثال میگم وقتی من با نیلوفر از یه هفته قبل قرار میزارم که بریم تئاتر و اون خوابش می بره و به من میگه کار دارم نمی تونم بیام هر کدوم از شما بودید ناراحت می شدید و یا فریبا فکر کرده من برای فرستادن استیکر اش ناراحت یا خوشحال میشم من هر بار برای چت با فریبا ده دقیقه توی صفحه چت می مونم تا جواب بده و با خودش فکر نکن من بی احترامی کردم ولی میره به کارش میرسه و میاد و بعدم راحت استیکر خنده میفرسته که یادم رفت داشتم با تو چت می کردم . این حرفا رو نگفتم که دوستانم رو محکوم کنم اینو گفتم تا بدونید زود رنج نیستم بلکه صبورم و ملاحظه می کنم نکنه اون لحظه چیزی بگم که دل دوستم بشکنه پس بهتر گوشیم خاموش باشه. من حرفی نمیزنم که شما ناراحت بشید و باهاتون دعوا نمی کنم من فقط توی لاک خودم فرو میرم وقتی بیرون بیام سرحال باشم این غم ناشی از بی فکری و بی توجهی دوستان باعث آسیب زدن به من و دوستی بینمون نشه
دوستام نگاهی به من کردند و دست زدند و گفتند به به مینا همیشه سخنران خوبیه
رها گفت: البته نود درصد حرفاشم درسته ما یاد گرفتیم زود قضاوت کنیم و سریع به نتیجه دلخواهی که در ذهنمون هست برسیم و بریم سراغ سوژه بعدی. بچه ها امروز روز خوبی برای من بود چون یاد گرفتم بیشتر به احساسات دیگران احترام بزارم و بدون شنیدن دلایلشون و با درک نادرست قضاوت نکنم
من نگاهی به دوستانم کردم و با خنده گفتم: درسته همه شما منو زود رنج می دونید ولی حتی اگه این خصوصیتم داشته باشم مطمئن باشید از خصوصیات خیلی از شما ها بهتره
رها زدن زیر خنده و گفت مثل بد قولی نیلوفر و یا بد حسابی سحر و یا استرس دیونه کننده خودم. بچه ها درسته همه ما خصوصیات بد و خوب زیادی داریم اما باید کنترلش کنیم و سعی داشته باشیم به دیگران کمترین آسیب را بزنیم زود رنجی به خود طرف بیشتر آسیب میزنه تا دیگران و بعد با خنده گفت: شما درست گفتید مراقب رفتارتون باشید و بعد همه خندیدیم. در آنروز همه با کمال احترام و به راحتی باهم صحبت کردیم عجب روز خاطره انگیزی بود