عنوان داستان: شایسته ترین دانش آموز

نویسنده: ژرفین

معلم تربیتی تعریف می‌کرد وقتی در مدرسه راهنمایی درس میدادم مدتی بود تعدادی از بچه‌ها را برای نمایش آماده کرده بودم که قرار شد به پسر بچۀ شایسته مدرسه در این مراسم جایزه ای با ارزش بدهند. مراسم و اهدای جایزه در روز هشت آبان ماه بود که در تقویم رسمی روز نوجوان نامگذاری شده بود برای مراسم بچه‌ها را به نمازخانه بردم تا اینکه لباس های یک دست بپوشند و برای اجرای نمایش آماده بشوند

همۀ پدر و مادرها هم دعوت بودند. موقع اجرای نمایش یکی از پسرها بنام آرش که به عنوان راوی انتخاب شده بود ازجایش بلند شد وشروع کرد به حرف زدن و همراه توضیحاتش حرکاتی شبیه به پانتومیم انجام میداد که درواقع سعی بر معرفی نمایشنامه داشت

پسرک با تکان دادن دست و پا و اعضای بدنش حرکات عجیبی انجام می‌داد. والدین با تعجب به او نگاه میکردند و زیر لب می‌خندیدند، حس کردم الان که زحمات یک ماههٔ من بر باد بره چون پسرک تازه دو ماه بود که به مدرسه ما آمده بود و من شناختی از او نداشتم ولی می دانستم جزو درس خوانهای مدرسه است. همینطور که نمایش جلوتر می رفت با حرکات او صدای خنده ها بیشترمیشد. با خودم فکر کردم چرا این پسر این کارها را می‌کنه؟ چرا از رفتارش خجالت نمیکشه؟

بهمین دلیل رفتم روبرویش نگاهی بهش کردم وبا اشاره بهش گفتم : چیه بچه جان؟ چته؟

انگار نمی‌فهمید که وقت این کارها نیست به قدری عصبانی‌ام کرده بود که دستانم میلرزید ولی سعی کردم آرامش خودم را حفظ کنم. آرام رفتم بالای سکو به بچه ها گفتم برنامه را شروع کنید دست آرش را گرفتم و بهش گفتم: این گوشۀ سکو بایست و نمایش را روایت کن البته بدون حرکت

آمدم پایین سکو ولی آرش همچنان روایت را همراه با حرکات عجیب ادامه داد. معاون مدرسه هم از عصبانیت قرمز شده بود، از شرم عرق‌هایش که سرازیر شده بود پاک میکرد. از جایگاه اصلی که معلم ها و مدیر مدرسه نشسته بودند بلندشد آمد کنارمن ایستاد و سرش را نزدیک کرد و گفت: فقط این مراسم تمام شود، ببین با این بچه چکار می کنم حتما اخراجش می‌کنم پدر و مادر این پسر را هم باید ببینم

من با تکان دادن سر به پایین ، حرفهای معاون را تایید کردم و گفتم: همون خانم و آقای که با شور و شوق دست میزنند و میخندند پدر مادر آرش رحمتی هستند جواب سلام من را هم ندادند فقط دعوتنامه مدرسه را به من دادند و نشستند

معاون گفت: به به بایدم خوشحال باشند از بی ادبی که داشتند من با آنها کار دارم فقط مراسم تمام شود

آرش که با تشویق پدر و مادرش هیجان زده تر شده بود به کار خودش ادامه می داد بچه ها بدون توجه به آرش اجرای نمایش را ادامه دادند انگار با آرش هماهنگ بودند برخلاف والدینشان اصلا به کار آرش نمی خندیدند و آرش همچنان تا انتهای نمایش حرکات خود را ادامه داد همین که نمایش تمام شد و بچه ها مورد تشویق والدین قرار گرفتند و پدر و مادرآرش ایستاده او و دوستانش را تشویق کردند برای من این حرکت پدر و مادرش عجیب بود چطور با این حرکاتی که کرده او را با ذوق تشویق می کنند بچه ها به پشت پرده آبی رنگ سکو نمایش رفتند من سریع خودم را به آنها رساندم و دست آرش را گرفتم و گفتم: بی ادب چرا اینجوری کردی؟ چرا با رفتارت منو ناراحت کردی؟ آرش نگاهی به من کرد و گفت: آخه مادرو پدرم اینجا بودند

با عصبانیت گفتم: مگه پدرو مادر بقیه بچه ها نبودند؟ چرا آنها ندید بَدید بازی در نیاوردند؟ چرا آنها اینچنین کارهای شنیعی نکردند؟

در همین حین که مشغول تنبیه آرش بودم یکی از بچه ها گفت: آقا اجازه زود قضاوت کردید

با عصبانیت بهش چشم غرّه ای رفتم و گفتم تو ساکت و رو به آرش کردم و گفتم الان پدر و مادرت را به دفتر می برم تا مشخص بشه قصد تو از این ادا و اطوارها چه بوده

ناگهان دستم را گرفت و شروع به التماس کرد و گفت: خودم توضیح می‌دم؛ پدرو‌مادر من مثل بقیه پدرو مادرها نیستند آنها کر ولال هستند چیزی نمی‌ شنوند و من با آن اشارات نمایشی که زبان ناشنوایان است داستان را برایش تعریف کردم تا آنها هم داستان نمایش ما را درک کنند و از دیدنش لذت ببرند آقای معلم این زبان اشاره است و ادا و اطوار و پانتومیم نبوده زبان کر و لال‌هاست

همینکه آرش داشت این حرف‌ها را میزد از شرم و ناراحتی خشکم زد پسرک را نگاه نمی کردم اشک در چشمانم حلقه زده بود و اشکهایم با نگاه دوباره به چهره آرش سرازیر شد او را بغل کردم گفتم آفرین به تو فقط کاش به من میگفتی تا به جای حرص خوردن آقای معاون و من و دیگران هم از حرکات تو لذت می بردیم.

کمی از ترس و نگرانی آرش کم شد و با آن چشمان مظلومش نگاهی به من کرد و گفت : فکر کردم اگه با شما درمیان بگذارم قبول نمی کنید

همهٔ سالن از پچ پچ و همهمه پر شده بود. والدین دربارۀ آرش حرف میزدند. من رفتم بالای سکو و ماجرا را برایشان تعریف کردم نه تنها معاون بلکه همهٔ معلم ها و اولیا اشک در چشمانشان جمع شده بود و از قضاوت های نابجای خود خجالت کشیدند

آقای معاون که از قبل برای آرش خط و نشان کشیده بود به دلیل قضاوت زود هنگام و نادرستش ازهمه بیشتر ناراحت شده بود رفت بالای سکو و از گروه تئاتر بخاطر کار زیبایشان تشکرکرد و بصورت ویژه و اختصاصی از آرش برای مهری که به پدر و مادرش داشت بیشتر از همه قدردانی کرد و همچنین آقای مدیر هم جایزۀ شایسته ترین دانش آموز مدرسه را به آرش رحمتی داد و بعد از مراسم آرش پدر و مادرش را بوسید و با زبان اشاره برای آن ها توضیح داد که این جایزه برای چیست و با خوشحالی بسیار، دست در دست آنها از مدرسه خارج شد