عنوان داستان: خطکش جدید
صدای زنگ تفریح شنیده شد و بچه ها خسته از حرفهای خشک و جدّی آقای سعیدی معلم دینی، از سمت کلاس به طرف حیاط می رفتند و فریاد می کشیدند و باهم شوخی می کردند و از یک راهرو که کلاسها و اتاق معلمان در آنجا بود به سمت بیرون می دویدند
حمید که جثه بزرگ و نسبتاً چاقی داشت و بالاخره بعد از کلاس فرصت پیدا کرده بود چیزی برای خوردن و رفع گشنگی بخورد با اشتهاء و خوشحالی درحال خوردن لقمه زنگ تفریحش بود و اصلاً حواسش به اطراف نبود که بچه های شیطون کلاس برای امروزش چه نقشه ای کشیدند که یکدفعه با فشار چند نفر از همکلاسی هایش به در اتاق آقای ناظم خورد و پرت شد داخل اتاق و لقمه از دستش افتاد و بچه ها قهقه زنان به درون اتاق آقای ناظم نگاه کردند. آقای معبودی ناظم مدرسه که سر کچلی داشت مشغول درست کردن کلاه گیسش جلوی آیینه بود که با این اتفاق و دیدن آن صحنه خیلی عصبانی شد. همیشه آقای ناظم اخمو بود ولی با خنده بچه ها به کلاه گیسش و افتادن ناگهانی حمید در اتاقش از کوره در رفت و فریاد زنان گفت
دارید چه غلطی میکنید کره خرا بازم رم کردید
بچه ها از پشت در فرار کردند و آقای ناظم با قدمهای آهسته به سمت حمید که هنوز نقش زمین بود رفت و با نگاهی که پر از تنفر بود گوش حمید را گرفت و سعی کرد از روی زمین بلندش کند و با صدای آهسته که بمرور بیشتر می شد گفت
ناظم: یالا پاشو خیکی مگه بهت یاد ندادن در بزنی بیای تو ها؟
حمید: آقا اجازه به خدا آقا به خدا صادقی و رضازاده منو از پشت هل دادن من میخواستم برم دستشویی
ناظم: دستشویی داشتی یا داشتی زهرمار کوفت میکردی هان؟
حمید: غلط کردیم آقا به خدا ببخشید
ناظم: غلط کردی ها؟ الان بهت میفهمونم که دیگه از این غلطا نکنی این خطکش رو میبینی
حمید: اجازه آقا بله آقا می بینیم
ناظم: آها دیدن فقط کافی نیست باید احساسش هم بکنی که قشنگ یادت بمونه
حمید: آقا اجازه غلط کردیم آقا تو رو خدا
ناظم: میدونی چیه؟ این خطکش قدیمیه دیگه کهنه شده شماهارو آدم نکرده برای همین دیروز رفتم خطکش جدید خریدم که هم بلندتره هم کلفتر تازه عرضشم بیشتره تا گوساله هایی مثل تورو خوب ادب کنه که قشنگ یادتون بمونه؛ بزار از توی کشو درش بیارم
حمید: آخ نه آقا بخدا تقصیر ما نبود آقا رضازاده منو هل داد من داشتم
ناظم: چرا گریه میکنی؟ جای گریه کردن باید یادت باشه که چی؟ دیگه ازین غلطا نکنی
حمید: چشم آقا چشم بخدا یادمون میمونه آقا تروووو خدا آقا
ناظم: بگیر بالا دستتو بگیر بالا آها یالا بالاتر بگو غلط کردم بلند
حمید: غلط کردم آقا آآآآآی گوه خوردم ببخشید آقا آآآآآآآی ی
ناظم: بگیر بالا ببینم بالا دستتو نیار پایین دوباره میزنم آها بگیر بالا ببینم کره خر
حمید: آآآآآی ی آآآآآی آقا ببخشید آآآآآآآآآی آقا ترو خدا آآآآآآآآآی آقا غلط کردیم آقا آآآآآآآآآآآآآی آقا بسه تروخدا آقا غلط کردیم آقا آآآآآآآآآآآآآآی ی ی
ناظم: گمشو به صادقی و رضازاده هم بگو زود بیان دفتر
حمید: بله آقا چشم
ناظم: دیگه از این غلطا نمیکنی ها؟
حمید: آقا اجازه به خدا صادقی منو هل داد من داشتم
ناظم: خفشو نشنیدم بگی دیگه ازین غلطا نمی کنی دوباره دستتو بگیر بالا ببینم یالا
حمید: نه آقا غلط کردیم آقا دیگه از این غلطا نمیکنیم گوه خوردیم آقا ببخشید ببخشید
ناظم: آهاااا یادت نره مزه خطکش جدید خوب بود؟ دوستداشتی ؟
حمید: نه آقا خیلی بیشتر از قبلیه درد داشت ولی دیگه بخدا ازین غلطا نمیکنیم اجازه هست لقممون رو برداریم؟
ناظم: بردار گوساله زود از جلو چشمم گمشو یالا
حمید: آقا اجازه چشم آقا
ناظم: درم پشت سرت ببند
ژرفین