و اکنون آوا چیست
همان صدای خفه شده
در گلوی پر از انزجار دخترکان
دخترکان تنهایی که دیگر زن هستند
آزادی چیست
با خیال آسوده قدم زدن
در خیابان های مملو از
تفکر مدرنی که درگیر
نگاه های پر طمع
و شهوت خفته نمی باشد
آزار چیست
چنگ کشیدنی به صورت آرزو ها
وخونین کردنشان
در کنج دلی که بی صاحب است
آزمون چیست
دردیست آسمانی که
در رنج در آمیخته است
و ریشه دوانده در
رگ و پی خاک مادری و پایان ندارد
آشوب چیست
شورش دل از پس خواستن که
مدام با باتوم عقل سرکوب می شود
آشیان چیست
سر پناهی برای عشق که
سالهاست سقفش فرو ریخته است
آفرینش چیست
آفریدن احساسات که
در پوست و استخوان محبوس است
آمار چیست
همان اعداد انسانیست که
در نمودار های کاغذی گم می شود
آلزایمر چیست
غرق شدن در خاطراتی که
آرزوی تمام شدن آن بود
آواز چیست
پنجره رو به بهشت که
در حنجره عاشق باز می شود
آرامش چیست
خواب طولانی ذهن که
از پس جنگی نابرابر بین روح و تن
پیروز بیرون آمده است
آرزو چیست
پناهندگی تفکر در خاکی که
وطن نام دارد
ژرفین
فکر میکنم
من به تو فکر میکنم
به همزاد خود در جهان موازی
به نگاهی که چون پیچکی در من پیچیده
به صدای صوتک قطار در روز جدایی
تخریب سالهای انتظار
به تمام وقایع تاریخ
جنگ بی هدف ادیان
به غرور ,
غرور غرور فکر میکنم
وزش باد در لای موهای بیگانه
به نوازش باران بر گونه های کودک آواره
به قدم های محکم و بی بازگشت
خلاصه شدن ها در تو
به تنهایی
تنهایی و تنهایی فکر میکنم
به تن لاجون عشق
لحظه های ناب در زمان
عمر کوتاه صد ساله
محو شدن خورشید در افق چشمان دریا
زبان کوچک طغیان گر
طوفان خشم در چشمان اشک آلود
به غرور و غرور و غرور فکر میکنم
سکوت معنی دار
دریدگی غم زمانه
به زمین نقطه کور کهکشان
حلقه های دور خورشید
زندگی در دنیای دلهره
به خون و خون و خون
چکیده از پنجه های قدرت
به جنگ و جنگ و جنگ فکر میکنم
به دستان کره خوردی نوزاد فراموش شده
هله هله مردمان در صف های روزمرگی
دست های آلوده در پشت پردهٔ بی حیایی
به بشر نا آرام پر غرور پر غرور پر غرور فکر میکنم
به انقراض نسل زیبا رو نیک سرشت پاک طینت
خلاصهٔ عمر جوانان
کوتاهی طلوع شوق
و گم شدن در غروب رنج
به همه و همه و همه
وهر چه بود و هست
والبته به تو و تو و تو فکر میکنم
ژرفین
صدای تو
گاهی میان خلوت گاهی میان جمع
ناگه صدای تو به گوش میرسد
عطر صدایت در مشام پیچیده
حواس پنجگانه به وضوح حس می کند این را
چه کسی گفته نمیشود صدا را دید
چشمانم رنگ آبی صدایت را دید
صدای تو می لرزاند شاخهٔ خیال ذهن مرا
همچو پیچک سحر آمیز دور آن پیچیده
به سوی آسمان خیال می برد مرا
تا ستاره های کلامت ببارد بر گونهٔ احساس
پر شود دامن رویا
دامنی پر از آبی صدا
پر از پژواک آواز
آری ستاره خواهم چید
از موسیقی صدای تو
تا لبریز شود آغوش جان از صدایت
گه گاه چه در جمع و چه در خلوت
ز شوق این خیال دیوانگی کنم
تا پلی شود بین من و تو
آن صدای مخملی زیبایت
دراین هیاهیوی بی پایان
ژرفین
پیچک
خیلی زیاد نیستند
تعداد آدمهای که از وجودشان آرامش می گیریم
حتی اگر یک نفر را هم دارید
مانند پیچک به دورش بپیچید
و هر روز از دیوار قلبش بالا بروید
تا گلهای وجودتان با طلوع نگاهش شکوفا شود
آنگاه زندگیتان رنگ گل پیچک میگیرد
و بوی دوست داشتن می دهد
ژرفین
ثانیه
آدم ها همدیگر را پیدا می کنند
از فاصله ی خیلی دور
مثل من
که تو را پیدا کردم
از ته نسبت های نداشته
انگار جایی نوشته بود که من وتو
باید کنار هم باشیم
شدی همدمم،دوستم ،رفیقم،اصلا جان شیرینم
چنان در دل نشستی
تمام وجودم شدی
حرف هایت برایم موسیقی دلنشین است
و دلم برای خنده هایت ضعف می کند
اصلا بودنت شیرین است
هی تو را مرور می کنیم
مدام گوش به زنگت هستم
خدا هیچ وقت من را بدون تو رها نکند
حتی به اندازه یه ثانیه
عزیزکم
ژرفین
زمستان
زمستان فصل عجیبی است
نه مثل بهار فصل شکوفایى و عطر و طراوت
نه مانند تابستان فصل گرما و رسیدن وپایداری
و نه مثل پاییز فصل رنگارنگی عشق
زمستان فصل صبوریست
همه این ها را در درونش دارد
اما لباس سفیدی از برف می پوشد تا
زیر لباس سفیدش از جوانه ها محافظت کند
برای معطر ماندن وشکوفائیشان در فصل بهار
ریشه ها را سیراب نگه می دارد
برای تابستان و پایدار بودن و نخشکیدن
و درختان را یک دست سفید پوش کرده
تا رنگارنگ بودنشان در پاییز به چشم بیاید
وعاشق کند چشم ببینده اش را
به گمانم زمستان مادر فصل هاست
همچو مادر، فصل ها را در آغوش می کشید
و خودش آخرین فصل است
نه رنگی نه گرمایی و نه بوی خوشی
همه را در وجودش نگه داشته
برای فرزندانش
بهار و تابستان و پاییز
ژرفین
مخاطب من
از همه ی کسانی که در زندگی من هستند
تو دورترین فاصله را با من داری
کیلومترها از من دوری
ولی انقدر که تو در قلبم هستی
آن های که یه نفس فاصله دارند نیستند
تو نزدیک ترین مخاطب من هستی
مخاطب خاص تمام شعرهای عاشقانه ام
هر لحظه هر ثانیه
با طلوع افتاب به تو فکر می کنم
تا هنگامه ی غروب
وحتی شب ها تا دمدمه ی سپیده دم
و دوباره طلوع خورشید
و باز غروب
این چرخه ادامه دارد
تا اینکه روزی برسد در هنگام طلوع خورشید
وقتی چشمانم را باز می کنم
جز چشمان زیبای تو چیزی نبینم
به قربان چشمانت
که باز شدندش طلوع زندگیست
تا آن زمان
این چرخه ی حیات من است
عزیز تر از جانم
ژرفین
شوق
تو چون پَرِ پرنده ای
برای روح و جسم من
امیدِ قلبِ خسته ای
برای لمسِ حسِ من
سبزی برگِ تازه ای
مثالِ زیباییِ یاس
شادی و شوقِ لحظه ای
برای رقصاندنِ ساز
ژرفین
عادات
یاد گرفته ام
زمان دلتنگی گریه نکنم
قدم میزنم
شعر می خوانم
موسیقی گوش می دهم
همه این کارها زیباست
ولی نه در زمان دلتنگی
ژرفین
سوال
عجب دنیایی شده
بعضی ها فقط یاد گرفتن آدم باشند
نه انسان
آدمهای اینچنین وسعت قلب ندارند که هیچ وسعت دید هم ندارند
جوری خوبی هایت را فراموش می کنند
که انگار سالهاست آلزایمر دارند
به این بعضیاها باید گفت
بی چشم و رو بودنت ارثیه؟
یا خودتم تلاش کردی براش؟
ژرفین
پاسخ
چه کسی گفته حرف باد هواست
به نظرم طوفان است
وقتی به جای "جانم " بگویید
بله
در دم می شکند
قلب کسی که دوستتان دارد
ژرفین
شوق دیدار
دلتنگ کسی هستم که اصلا ندیدمش
کسی که حتی یک خیابانی رو با او قدم نزدم
ولی او در خیال من قدم میزند
رد پایش درخاطراتم نقش بسته
ومن عاشقانه به قدم زدن های او می نگرم
و جان می دهم
این سخت ترین نوع دوست داشتن است
ژرفین
مروارید
دوست داشتن تو
با ارزش ترین مرواریدی است که می شناسم
آن را
در صندوقچه قلبم پنهانش کرده ام
زمان دلتنگی
دانه های مروارید است که از چشمانم میریزد
ژرفین
رنگ صدا و طعم نگاه
کاش می شد صدایت را دید
بوکرد
لمس کرد
مطمئن هستم
اگر می شد دید
صدایت شبیه شقایق وحشی بود
اگر می شد بو کرد
صدایت بوی نارنگی داشت
واگر می شد لمس کرد
صدایت مانند پَر نرم ومخملی بود
واگر می شد صدا را غیر صدا اسم گذاشت
صدای تو زندگی بود
ژرفین