عنوان داستان: حس حاکمانه

نویسنده: ژرفین

کنار پنجرهٔ رو به حیاط ایستاده بودم و چشمانم بی اختیار خیره شده بود به درخت شاه توت توی باغچه که پادشاه باغچه کوچکمان شده بود چنان ریشه هایش را در خاک محکم کرده بود و قلدرانه از خاک و آسمان بهره می برد که انگار نه انگار به غیر او نیز درختان دیگری هم هست و آن ها نیز حق زندگی دارند. با شاخه های قطور و برگ های تیره رنگش سقفی ساخته بود.که الحق زیبا بود. ظاهر فریبنده اش چشم نوازی می کرد توجه مخاطب را به خود جلب می کرد و او را از اصل موضوع دور می ساخت . شاه توت در زیر این سقف زیبا یتیم خانه ای از گیاهان را پنهان کرده بود و بدون هرس و نامنظم رشد کرده و روی گل و گیاهان باغچه سایه انداخته بود . به قول معرف آن ها را زیر پرو بال خود گرفته بود البته بدون اینکه به خواسته و نظر آن ها توجه کند .سالهاست که آن ها را از نور خورشید محروم کرده است. حس حاکمانهٔ درخت شاه توت حس غریبی نیست .به اجبار کسی را زیر سایه خود کشیدن بدون توجه به خواسته هایش شاه توت نیاز بوته های گل و درختچه های باغچه را نادیده گرفته بود خودخواهانه قد می کشید بدون اینکه نگاهی به درختچهٔ خرمالو کند که چرا ضعیف و ناتوان شده و چرا در این سالها میوه ای نداده و یا گل شیپوری بنفش که چند وقتی می شود که گل نداده این چرا ها برایش معنی نداشت . شاه توت هر ساله به وسعت شاخه ها و عرض سایه اش می افزود. و توجهی به گیاهان کوچک اطرافش ندارد .باید کاری کنم. امید به پیرمرد باغبان نداشتم او سالهاست که دستش به قیچی باغبانی نخورده است. خوب می دانم امروز شاخه هایش هرس شود بهتر از فرداست .هر چند این کار بسیار سخت است به احتمال فروان دست هایم زخمی می شود و گرد و خاک روی شاخه ها باعث سوز و اشک چشمانم خواهد شد. ولی خوب میدانم از یک جای باید شروع کرد. هرس نکردن شاخه های بی ارزش قانون جنگل است. جنگلی که تک تک درختان آن شاه توتی هستند برای خود بدون رسیدگی و کاملا هرز قد کشیدن و مسیر های صعب العبور را به وجود آورده همت عالی می خواهد

من از باغچه حیاطمان و درخت تنومند شاه توت شروع می کنم امید که تمام انسان ها از باغچه کوچک خانه شان شروع کنند قانون زندگی ما قانون جنگل نیست