ما به چه پناه ببریم
در بستر خواسته ها و
ناخواسته هایی که
با دستان خودمان و
با افکار تلقینی
اجباری شد
ما به چه پناه ببریم
درمیان مردمی که
در خودشان گم شده اند و
در چشمان پدری که
فرزندش را نمی خواهد و
در قلب مادری که
خود کودک است
ما به چه پناه ببریم
به سایهٔ درختانی
که ریشه هایشان به خاکی بند نیست
یا ساحلی که دریایش هرگز مواج نیست
ویا آن کوهی که خوره به جانش افتاد
ما به چه پناه ببریم
به خیابان هایی که
شکارچیان افکار کمین کرده اند
یا کوچه هایی که
عقیده های زورکی را پرچم کرده اند و
یا زورگیرانی که
با کارت های معتبر
آزادی را خفت میکنند
ما به چه پناه ببریم
به دستان پیرمرد ها و پیر زن هایی که
بدکرداریشان را جار میزنند و
یا مردانی که
مردانگی شان را در منزل پدریشان جا گذاشته اند
مابه چه پناه ببریم
به سرزمینی که
آسمانش در تابستان می گرید و
زمستان اشک چشمانش خشک می شود
ویا به بهاری که سالهاست
در سیطره زمستان است
ما به چه پناه ببریم
به طلوع های خونینی که
در غروب ادغام می شود و
روزهای بیست سالگی را به
دامان چهل سالگی می اندازد
ما به چه پناه ببریم
به چشمانی که سالهاست
دوست داشتن از آن افتاده و
پاهایی که کارش له کردن است و
یا انبارهای شانه هایمان که
تمام درد و رنج هایمان را
احتکار کرده
ما به چه پناه ببریم
به شادی هایی که
با اکسیژن مصنوعی
در نفس های مصنوعی
و در عکس های مصنوعی
و نگاهای عاشقانه مصنوعی
شکل تجزیه ناشدنی به خود گرفته
ما به چه پناه ببریم
به خدایی که
هزار خدایان برای اثبات
خدایش فرستاده
به چه پناه ببریم
به رود های شرابی که
در خیال های بافته شده
به دشت های سرسبزی که
به نام مردان سند خورده و
حوریان مطیع که
عاشقی را وظیفه می دانند و
در جهان موازی پر از ایهام
ما به چه پناه ببریم
ژرفین
قلۀ آرزو
نگاه رویایی
فتح قله آرزو در اندیشه من
می پیچد و می چرخد و می خندد
چشم به نوازش نور در
درخشش برف سپید
سر نهادم به دل کوه و
به دشت سبز نیم نگاهی
قلم در دستانم می لغزد
اشک هایم چکیده بر دفتر
چشم در چشمان آرزوها
فریاد خواستن میزنم
انعکاس امواج میلرزاند
دل سرو قامت را
رویای شگرف در
موج صدا می پیچد
در جنون یکی همانند مجنون
شاعر شدنم را به
جنون مدیون
آری فتح کوه
گرمی واژه دیدار
لحظه های گره خورده
رویا ها چو ستاره
آرزو ها همچو رنگین کمان
بر شاخهٔ شکوفه میزند
چه شگفت انگیز از
هر واژهٔ این شعر در تو
ترانه می سراید
در جهانم رنگ سپید عشق
می درخشد چو خورشید
در چشمان تو
یک روز بر تمام نباید
بر تمام شاید ها
چنان ستارهٔ مشرقی
می رسانم خودم را
به رویاهای دور تا
در دو چشم شیشهٔ من
عکس تو بیافتد و
قاب شود بر دل
با صد توان فریاد زنم
این نقشینه ها
این رنگین کمان
این انعکاس نور
درخشش چشمان تو
پرچم عشق بر فرازقله
آری می رقصد می خندد
زیباست با زبان عشاق
با تو نجوا کردن
دیدهٔ تفسیر گویی و
آنچه باید نگارد با ارزش
واژه را در دل واژه پنهان تا
کلید راز در خطوط شعر و
در خلوت و خلوص دیدگانت
بدرخشد
بر شب رویایی جنون
مشتاق و بی قرار
تا صبحدمان
وقت طلوع عشق
شبنمی آرام نشیند بر گل
تا عصرگاهان
در دل مغرب
شقایق قربانی و
غروب حکمرانی کند
دل به تپیدن آراسته و
به همین سادگی
هم آغوشی مهرتو در دل معشوق
جاذبه را مجذوب
حرام را حلال
ناروا را روا
قهر را آشتی
غم را شادی
مردن را زندگی
ای دوست ای زیبا
زندگی همین باشد
دیدن و خواستن و آرزو کردن ها
ژرفین
کاش می فهمید
کاش، می فهمید
دوست داشتنم وعشقی که دارم به او موقتی نیست
پلاک دائمی است ، که بر قلبم نصب شده
عشق وعلاقم از قلبم بر زبانم جاری شده
نگاهش ، حرفهایش
وحتی سکوتش
بر جانم می نشیند
با تمام وجودم حسش میکنم.
همه ی اینها فراتر از دوست داشتن است
چیزی ملموس تر از گرمای خورشید بر روی قله های برفی
بارش باران بر تن کویر
نفوذ نور به برگهای کوتاه ترین درخت جنگل
کاش مرا می نواختی
مانند نُت های موسیقی که در ذهنت هست
صدایی دلنشین خواهم شد
همچو صدای بلبلی در فصل بهار
صدای آرامبخش رودخانه در دل دشت
صدای امواج دریا در غروب پاییز
و زیباتر از هر موسیقی که نواخته شده
اگر تو نوازنده زبر دستی باشی
ژرفین
باران نابه هنگام
آسمان بار دگر میل باریدن گرفت
بر تنش ابر سیاه پوشانده است
ابرهای غرش کنان
بر سر هم میزنن
با صدای نعرشان گوش فلک کر کشته است
دل پر است از روزگار
هم چو سیل بی امان
در پی چیست آسمان
خشمگین است
یا که دلگیر از زمین
این چنین
با تازیانه می زند..
کاسه صبرش چرا لبریز شده..
من نمی دانم جوابش را
ولی مطمئن هستم
زمین خوب می داند
چرا آسمان این گونه وحشی گشته است
ژرفین
عطر تنت
در نگاهت امواج دریاست
وقتی که به تو خیر می شوم
موج سواری را تجربه می کنم
از صدایت دلنواز ترین موسیقی دنیا به گوشم می رسید در حالی که در گوشم نجوا می کنی دوستم داری
از عطر تنت مست می شوم
زمانی که تو مرا در آغوش می کشی
وهمه ی این تجربه های بی نظیر را
مدیون تو هستم
ژرفین
داشته های انسان
داشته های الان هر کسی در زندگی اش
همان خواسته های کودکیش بوده
که بزرگ شدند
ژرفین
آهنگی نو
با نُت های موسیقی ذهنت
آهنگی نو بیافرین
به تو ایمان دارم
آفریدن را خوب بلدی
با نُت های موسیقی
دنیایی را زیباتر ساخته ای
با درآغوش گرفتن سازت عاشقی می کنی
می نوازی ولذت می بری
دنیایی که تو درآن زندگی میکنی
با دنیای من متفاوت است
من زیبایی را در تو می بینم
و تو در موسیقی
ژرفین
نجوای صدایت
صدای تو آرامش بخش ترین
آرام بخشِ دنیاست
نجوای صدایت می پیچد درجانم
قلبم شروع به تپیدن می کند
از دوست داشتنت می گوید
که بزرگترین دوست داشتنی دنیاست
از من دور نشو
من باتو معنا گرفته ام
مرا از خودم نگیر
عاشق دل دریایی توام
من غرق شدن در تو را دوست دارم
عزیز ترینم
ژرفین
خزان دلفریب
پاییز فصل رنگین کمان برگی برتن درخت
غربت ریشه با ساقه های سخت
شروع عشق بازی در غربت شاعرانه
آری فصل درخشش شکوفه های برگی
ریزش باران رنگی در دل جنگل
شکستن شاخه های ترد آلبالو
در دل باغچه ناهماهنگی
روزهای کوتاه وشب بی قراری
فصل عاشقانه های طبیعت برای زمین
آری خزان زده ای دلفریب
ژرفین
آیینه دل
دلم راشکستی این تکه تکه هایش
منتظر تو هستند
این آینه شکست را که نگاه کنی
هر تکه اش ذره ذره وجود من است
که تو را نشان می دهد
خودت را می بینی عزیزترینم
مراقب تکه های دلم باش
تو خوب میدانی برای تو می لرزد
به عشق تو می تپد
حتی اگر به دست تو شکسته باشد
دوست داشتن با ارزش ترین حس دنیا بود
اگر دلالان احساس می گذاشتند
ژرفین
هوای دل
گر چه هوای دل ما ابری بود
تو چو خورشید از آن سوی افق
دست در لای ابرهای دل ما بردی
سخن از قوس و قزح در پس باران گفتی
ابرها را به وضوح وارد چرخش کردی
تا که باران بزند این دلم آرام شود
تلاطم های قلبم را به ساحل کشاندی
عالیجناب خورشید وجودم گشتی
واضح و پر معنا
زندگی بخشی
به درخشش خورشید
بعد از بارش باران
در صبح بهاری
ژرفین
مرا خوب می شناسی
به تو می گویم حالم خوب است ولی
تو که مرا خوب میشناسی
مگر می شود خوب باشم
وقتی تو را نمی بینم
لمست نمی کنم
و تنها دلخوشیم
صدایت است
صدایی که از دور می شنوم
صدایی که دلنشین ترین موسیقی است
صدایی که لرز بر تنم می اندازد
مگر می شود خوب باشم
وقتی تو کنارم نباشی
تویی که همیشه کم دارمت
تویی که دوستت دارم
تویی که عزیزترینی
همۀ زندگی منی
آری مثل همیشه
حال من خوب است
ژرفین
فقط تو
زیبا ترین بهانۀ زندگی ام
تو با زبان عشق سخن می گویی
کاش دنیا قدمی بردارد به عقب
فرصت انتخابی باشد برای من عاشق
من تو را از میان هزاران شما بردارم
آنگاه عشق زبان به سخن گشاید
از تو برایم ترانه سرایی کند
من با تو دنیایی از بهشت بسازم
غوطه ور در عشق
ودگر هیچ نمیخواهم
فقط تو باشی تو
ژرفین
بهار
بهار فصل شکفتن زیبایی
فصل مهمانی باران
در آسمان ابری و آبی
می رسد از راه باران
از پهنه آسمان به ایران
تاج گُل صورتی بر درخت گیلاس
لباس سبز بر تن دارد چمنهای زیر یاس
شکوفه های سفید بر دامن درخت آلو
باد قداره دار زده چون شمشیر دوپهلو
بهار ، دخترک بازیگوش سر به هوا
همچو باد می رود تا هرجا
سخاوتمند و فریبنده و بی پروا
جان هدیه آورده بی منت و بلوا
برای زمین و سبزه ها و گلها
تا زنده کند جهان را و زیبا
دستانش پر از شقایق وحشی
آوازش، پژواکی در نوای دشتی
نفسش، نوازشی بر سر جنگل
قهقهه زنان زمستان را کرد منحل
تا که بیدار کند زمینِ خفته را از نو
بی بهانه بخشندگی کند تا فصل درو
با عشق و اقتدار
دخترک نو پای زیبای بهار
ژرفین