عنوان داستان: درخت خرمالو
نویسنده: ژرفین
امسال زمستان قصد رفتن نداشت هنوز برف ها آب نشده وباغچه جان نگرفته بود. درخت خرمالوی با اینکه هنوز چند برگ سبزی از پارسال برایش مانده بود ولی حس وانگیزه نداشت، انگار طبیعت از نور ضعیف خورشید نا امید بود. ولی من به همان نور ضعیف هم ایمان داشتم و منتظر بودم درختچهٔ خرمالویی که من و پدرم ده سال پیش روز تولدم کاشتیم سبز شود ودوباره شکوفه دهد
چند روزی از بهار گذشت. خورشید مهربان تراز قبل شده و دو چندان گرما می بخشید. من هر وقت به خانهٔ پدری سر میزدم تغییر را احساس میکردم .برف های باغچه آب شده بودند و رنگ ساقه درختان براق تر شده بود. بهار با خودش زندگی آورده بود. درخت کوچک خرمالو جان گرفته بود وروزها میگذشت و هر چه به اردیبهشت ماه نزدیک می شدیم شکوفه های بیشتری از درون ساقه های بیرون میزد و الان بعد از پانزده روز که از اردیبهشت میگذرد درختچهٔ خرمالو پر شده بود از شکوفه های کوچک سفید چهار گلبرگی بسیار زیبا که با شکوفه های درختان دیگر فرق داشت البته شاید کسی هم متوجه فرق بین شکوفه ها نباشد ولی برای من جذاب است این شکوفه ها سفید خود را لابه لای برگ ها پنهان می کنند چقدر این درخت برایم زیباست. ماه اردیبهشت را دوست دارم زیبایی طبیعت با بوی شکوفه ها در آمیخته و مشام را نوازش می دهد.به قول پدرم اردیبهشت عروس ماه های سال است .رقص شکوفه ها جدا شده از ساقهٔ درختان بر روی شانه های باد وصدایی زیبای گنجشک ها که نغمه سرایی می کنند نوید از بهاری دل انگیز می دهد و این هوای دلفریب و باد خنک بهاری طراوت اردیبهشت را دو چندان می کند
بعد از دو ماه که به باغچه سر زدم دیدم شکوفه ها تبدیل به میوه شدند و برگ ها بزرگترو پهن شده بودند.میوه های چون آلبالو وگیلاس و آلو کاملا رسیده و آبدار شده بودند ولی من در میان آن ها منتظر خرمالو بودم هنوز سبز رنگ بود. البته این انتظار شیرین را دوست داشتم و برایم خوردن میوه درختی که با دست های پر مهر پدرم کاشته شده بود نسبت به میوه های دیگر طمع شیرین تری برایم داشت.چند وقتی گذشت رفتم به خانه پدری سری بزنم مهری خانم همسایه مهربان پدرم را دیدم کسی که دو سالی هست که مراقب خانه پدرم است و درنبود من از باغچه نگهداری می کند. تا مرا دید از خوشحالی اشک در چشانش حلقه زد مهری خانم می دانست عاشق درختچهٔ خرمالو هستم قبل از هر چیزی شروع به تعریف کردن از درختچهٔ خرمالو کرد و گفت; این درخت با اینکه هنوز بزرگ و خیلی تنومند نشده ولی میوه زیادی دارد وبعضی از شاخه ها از پر باری سر به زیر شده اند. من ذوق بیشتری برای دیدن درختم داشتم از خانم همسایه تشکر کردم وبه سوی خانه رفتم کلید را که در داخل قفل چرخاندم حس عجبی بهم داد بوی پاییز از لای در به مشامم میرسید.حال وهوای حیاط خانه با بیرون فرق داشت بوی عشق پدرم ومهر مادرم با حالا وهوای پاییز آمیخته شده بود وبه دلتنگی من بیش از بیش دامن میزد. داخل حیاط شدم چشمم بی اختیار به سمت درخت خرمالو چرخید درختی که با عشق من و پدرم قد کشیده بود.هر چند برگ هایش سبز رنگ بود ولی میوه هایش به رنگ برگهای پاییزی شده بود به قول پدرم خرمالومیوه عجیبی است. وقتی به رنگ سرخ در می آید هنوز نارس است وهر چه کم رنگ تر شود وبه رنگ نارنجی نزدیک تر رسیده وآماده است. نشستم پای درخت خرمالو از پایین به میوه ها نگاه کردم چنان محکم درخت را بغل کرده بودند که انگارقصد جدا شدن از درخت را ندارند. همانند کودکی که دستانش را برگردن مادرش حلقه کرده و نمی شود جدایش کرد شده بودند.بلند شدم اشعه ضعیف خورشید از لابه لای برگ ها چشمم را نوازش داد آرام چشمهایم را بستم ذرات نور خورشید ماننده میوه های خرمالو شده بودند وجلو چشمانم شروع به رقصیدن کردند .چشمانم را باز کردم به ثمر چند سالهٔ پدرم نگاه کردم ولذت بردم ، دست هایم را باز کردم وخودم را در آغوش باد پاییزی رها کردم دوباره حس کودکی در من زنده شد.دستم را بردم لای شاخه ها درخت و اولین خرمالوی رسیده نارنجی رنگ را چیدم بوی زندگی میداد ولذت بخش تر از آن هم آمیخته شدندش با بوی خانه پدریم بود بوی که حتی در پشت در خانه به مشام نمی رسید. انگار مختص همین خانه است .ومن با یاد وخاطر پدرم روزها راشب میکنم ومنتظر تغییر فصل ها می نشینم و در کنار روز مرگی هایم کتاب زندگی راورق میزنم تا به فصل عاشقی برسم فصل زیبایی پاییز که به ثمر رسیدن درخت خرمالو را ببینم ثمره ای که حاصل دست پدرم عزیزم بود وبهترین هدیهٔ تولدی که از پدر مهربانم به یادگار برایم مانده است