محل وقوع و شروع صحنه:
(پرده پنجم در همان تالار بزرگ پادشاهی آغاز میشود. پادشاه هارولد در حال قدم زدن با قدمهای بلند و اضطرابآمیز در اتاق است. وزیر بارنس در گوشهای ایستاده و با دست در چانه، به او نگاه میکند. ویلیام همچنان با خود در حال فکر کردن است و دستهایش را به هم میمالد، انگار در حال ابداع یک ایده جدید است.)
پادشاه هارولد (با صدای بلند و نگرانی در چهره):
“بسیار خوب! سوال من پیچیده است، این را قبول دارم! اما چرا هیچکس نمیتواند جواب دهد؟ دزد! درخت! برگها! آیا اینها جزئیات یک معما هستند یا چیزی بسیار بزرگتر؟ آیا این سوال یک تراژدی است که ما هیچگاه قادر به حل آن نخواهیم بود؟”
ویلیام (با صدای بلند و لحن فلسفی):
“آها! پادشاه هارولد، سوال شما همانند یک معمای پیچیده است که از جایی دیگر آمده. درخت شبانه، دزد و برگها. آیا این یک بازی با زمان است؟ شاید دزد شما باید درختی بکارد که برگهایش در شب رشد کنند، اما چرا شب؟ چرا درختها تنها در شب به حیات میآیند؟ شاید این سوال از ما میخواهد که حقیقت را در دل تاریکی جستجو کنیم، جایی که همگان از آن فرار میکنند!”
پادشاه هارولد (با صدای بلند و دست به سینه ایستاده):
“درخت شبانه، حقیقت در دل تاریکی… این حرفها چه معنایی دارند؟ چرا هیچکس نمیتواند این معما را حل کند؟ وزیر بارنس، شما که همیشه سخنان خردمندانه میزنید، آیا شما هم به همان جایی رسیدهاید که هیچ جوابی برای سوالات من وجود ندارد؟”
وزیر بارنس (با صدای آرام و فلسفی، در حالی که به پادشاه هارولد نگاه میکند):
“پادشاه هارولد، شاید سوال شما به جایی بزرگتر اشاره دارد. شاید دزد شما نه یک دزد عادی باشد، بلکه نمادی از جستجو و کاوش در دل تاریکی است. شاید درخت شبانه تنها یک استعاره باشد، نمادی از آنچه که در دل انسانها پنهان است. هر برگ که در شب رشد میکند، شاید نشانگر حقیقتی است که تنها در تاریکی آشکار میشود.”
ویلیام (با شوخی و در حالی که به وزیر بارنس نگاه میکند):
“آها! وزیر بارنس دوباره به استعارهها و نمادها پرداخته است! آیا شما میخواهید بگویید که دزد یا درواقع لغزش آنی مغز شماست که یک جوینده حقیقت است؟ شاید او باید به دنیای درختان شبانه برود و برگها را بچیند! شاید این درختها درختانی هستند که تنها در دل شب حقیقت خود را آشکار میکنند!”
(پادشاه هارولد دست خود را به پیشانی میزند و چشمانش را میبندد، گویی از شدت تفکر مغزش دچار فشاری سنگین شده است.)
پادشاه هارولد (با صدای بلند و عصبی):
“بس است! بس است! من سوالات بسیاری دارم، اما هیچکس نمیتواند پاسخ دهد! دزد، درخت، برگها… همه اینها همچنان در ذهن من حلقه میزنند. آیا من باید برای پیدا کردن جواب به اعماق این سوالات بروم؟ آیا درخت شبانه قرار است به من حقیقتی پنهان را نشان دهد که خودم از آن بیخبر هستم؟”
ویلیام (با لحن نمایشی و دستهایش را به سوی پادشاه دراز میکند):
“آها! شاید سوال شما در حقیقت یک درختی است که در شب رشد میکند! شاید شما باید منتظر بمانید، تا برگها خودشان در شب به حقیقت تبدیل شوند! شاید هیچگاه در روز حقیقت پیدا نخواهید کرد، بلکه تنها در دل تاریکی است که حقیقتها خود را نمایان میکنند! آیا شما آمادگی دارید تا به دل تاریکی بروید و پاسخ خود را بیابید؟”
(وزیر بارنس با نگاه عمیقی به پادشاه هارولد مینگرد، گویی چیزی در دل او بهطور ناگهانی روشن شده است.)
وزیر بارنس (با صدای آرام و فلسفی):
“شاید… شاید آنچه که درخت شبانه به آن اشاره دارد، چیزی است که در دل ما همه نهفته است. شاید دزد شما نه دزد باشد، بلکه جستجوگری است که به دنبال پاسخهایی در تاریکی است، جایی که هیچکس نمیخواهد به آنجا برود. شاید ما همه باید به دنبال حقیقت در دل شب برویم.”
ویلیام (با شوخی و لحن ملایم):
“آها! وزیر بارنس به فلسفههای بزرگ رسید! آیا به این نتیجه رسیدیم که دزد شما باید حقیقت را در دل شب جستجو کند؟ آیا او باید به درخت شبانهای برود که برگهایش در تاریکی رشد میکنند؟ شاید ما هم باید به همین ترتیب به جستجوی حقیقت بپردازیم و به جای نور، در تاریکی آن را بیابیم!”
(پادشاه هارولد که از این همه پیچیدگی به شدت خسته شده است، در حالی که دست خود را به سینه میگذارد، سرش را به آرامی تکان میدهد.)
پادشاه هارولد (با صدای بلند و در حالی که نفس عمیقی میکشد):
“شاید درست میگویید! شاید حقیقت در دل تاریکی پنهان است و ما باید برای یافتن آن به دل تاریکی برویم! دزد شما نه فقط یک دزد، بلکه یک جوینده حقیقت است که در دل شبها به جستجوی پاسخهای ناپیدا رفته است. شاید درخت شبانه همان استعارهای باشد که نشانگر دنیای نادیده است، دنیایی که در آن تنها در شب میتوانیم حقیقت را ببینیم.”
ویلیام (با صدای بلند و در حالی که به سمت جمعیت نگاه میکند):
“آها! حالا ما به حقیقت رسیدیم! شاید دزد شما باید درخت را در شب بکارد تا برگها رشد کنند، چرا که تنها در شب میتوانیم حقیقت را ببینیم! حقیقتی که از نگاه مردم پنهان است، اما در دل تاریکی خود را نشان میدهد!”
(جمعیت شروع به تشویق میکنند. پادشاه هارولد با سر به وزیر بارنس و ویلیام نگاه و اشاره میکند، انگار که به یک نتیجه نهایی رسیده است.)
پادشاه هارولد (با صدای بلند و خوشحال):
“شاید شما درست میگویید! سوال من پیچیده بود، اما در دل تاریکی پاسخ خود را یافتم. شاید درخت شبانه همان نماد حقیقت است، حقیقتی که باید در دل شب جستجو کنیم و از آن بیاموزیم.”
(وزیر بارنس با لبخند ملایم به پادشاه هارولد نگاه میکند، در حالی که ویلیام از گوشهای به جمعیت مینگرد.)
ویلیام (با شوخی و صدای بلند):
“آها! پادشاه هارولد بالاخره به حقیقت پی برد! شاید باید جشن بگیریم، چون همگان از این معما به یک جواب مشترک رسیدند! حقیقت در دل شب است، و ما باید برای یافتن آن به تاریکی برویم!”
(جمعیت به شدت به تشویق ادامه میدهند و پادشاه هارولد با لبخند به جلو نگاه میکند. وزیر بارنس سرش را به آرامی تکان میدهد، گویی از نتیجه این بازی راضی است.)
پادشاه هارولد (با صدای بلند و خوشحال):
“بسیار خوب! به پایان این چالش رسیدیم. پاسخ من این است: حقیقت در دل تاریکی است! شاید تمام سوالات ما به همین سادگی باشند! شما باید به جستجو حقیقت بروید، و درخت شبانه فقط باید در دل تاریکی رشد کند!”
(پرده پایین میآید و صدای تشویق جمعیت در پسزمینه شنیده میشود. نمایش به پایان میرسد.)
پایان نمایشنامه
پرده چهارم: “پاسخهای اشتباه”
مکان: تالار بزرگ کاخ پادشاه
در این پرده، برخی از چیستانها جواب داده نمیشوند. کشاورز سادهای به نام مری به شکلی غیرمنتظره جواب یک چیستان پیچیده را پیدا میکند و همه را شگفتزده میکند. در همین حال، پادشاه خود را در موقعیتی دشوار میبیند، زیرا یکی از چیستانهای او توسط مردم پاسخ داده شده است.
پرده اول: “شروع مسابقه”
مکان: تالار بزرگ کاخ پادشاه
پادشاه هارولد اعلام میکند که یک مسابقه چیستانی برگزار خواهد شد. هر کس که بتواند چیستانی مطرح کند که هیچ کس نتواند به درستی جواب دهد، جایزهای کلان از پادشاه دریافت خواهد کرد.
پرده دوم: “چیستانهای مردم”
مکان: میدان عمومی
کنت آرتور یک چیستان پیچیده و فلسفی مطرح میکند که حتی حکیم فرانسیس و شاهزاده ادوارد را به چالش میکشد. در حالی که مردم عادی، از جمله کشاورزان، چیستانهایی ساده و کودکانه مطرح میکنند که بیشتر فضای تالار را شاد میکند.
پرده سوم: “فلسفه در برابر واقعیت”
مکان: دربار پادشاه
پادشاه هارولد نگران میشود که مسابقه او به بیاحترامی به سلطنت تبدیل شده باشد. شاهزاده ادوارد و حکیم فرانسیس درباره مفاهیم فلسفی چیستانها بحث میکنند. وزیر بارنس سعی میکند پادشاه را متقاعد کند که مسابقه را متوقف کند، اما پادشاه همچنان در پی برگزاری آن است.
پرده پنجم: “پیروزی و شکست”
مکان: سالن بزرگ کاخ
پادشاه که از پیشبینیاش در این مسابقه شکست خورده است، به نوعی متوجه میشود که قدرت واقعی در دست مردم است. مری به عنوان برنده اعلام میشود، اما او جایزه خود را به حکیم فرانسیس میدهد تا برای گسترش علم و دانش از آن استفاده کند.