ژرفین
شعر می شوم
شعر می سرآیم
نه از برای اینکه
تکرارکنم واژه های تکراری که شاید
واژه ای ابداع شود در ابیاتم که
با آن عشق را درشعرهایم به آغوش بگیرم
شعر می سرآیم
نه از برای اینکه
شاعر شوم که شاید
زیر سایهٔ شعر هایم در حیاط خلوت دل
تو را بچینم و یا
دست بکشم
برسر لغاتی که بوی تورا
در مشمامم به رقص در می آورد
شعر می سرآیم
نه از برای اینکه
کتاب شود که شاید
ستاره ای در ابیادت بدرخشد که
همنشین تو باشد و
نور خود را به دل ها بتاباند
شعر می سرآیم
نه ازبرای اینکه
عاقلان شهر بخوانند که شاید
دیوانه ای چو من نیز
سواد عاشقی حمل کند و
در کوچه باغ های شهر پر از آینه
فقط عکس تو را در آینهٔ چشمانش منعکس کند
شعر می سرآیم
نه از برای اینکه
ظاهر بینان ببیند که شاید
چشم دلی در هیاهوی این ظواهر به
تو فکر کند و
رشته های کلامت را چو فرش ابریشمی ببافد
شعر می سرآیم
نه از برای اینکه
مشهور شوم که شاید
محبوب شدم و
چو مجنون نام من سالها کنار لیلی های شهر
بدرخشد
شعر می سرآیم
نه از برای اینکه
در کتابخانه های شهر خاک بخورد که شاید
در تاقچه قدیمی دل شاعری
زیر لب زمزمه شود که ای کاش
من سرده بودم
شعر می سرآیم
نه از برای اینکه
فروغ زمان خود باشم که شاید
در طلوع و غروب های سرزمینم در
ژرفای باید و نباید ها
ژرفین زمانه ام شوم
شعر می سرآیم
نه از برای اینکه
نقل مجالس شاعرانه باشم که شاید
درگوشهٔ این شهر
چراغ دل جوانی عاشق باشم که
در تارهای سازش
شعرهای مرا می نوازد
شعر می سرآیم
نه از برای اینکه
در جهان نا برابری مدفون شود که شاید
در افق برابری
زن ها و مرد های
در باغچه های امید دلشان
چو جوانهٔ از خاک بیرون بزنند
شعر می سرآیم
نه از برای اینکه
عطرفروشان شهر حفظ کنند که شاید
در شهر گلاب گیران
کودکی هایمان را
در تور های پر از گل های سرخ
در باران گل بغلتانند و
نغمه های عاشقانه نجوا کنند
شعر می سرآیم
نه از برای اینکه
واعظان بیکاره در روضه ها بخوانند که شاید
در مجلس شعر خوانی
در باغ های تاکستان که
جشن تولد انگور های عاشق را میگیرند
بیتی از شعرهای من را
به پرواز در بیاورند
شعر می سرآیم
نه از برای اینکه
تابلو فرش شود بر سینهٔ دیوار که شاید
بر لوحه زرین حک شود و
چون اثری جهانی در
موزهٔ ها بدرخشد
شعر می سرآیم
نه از برای اینکه
سیاستمدارن سیاهش کنند که شاید
روزی که سازمان ملل عشاق بنا شد
شعرهای مرا چون
شعر سعدی بر سر درش به
تفسیر کشانند
شعر می سرآیم
آری برای تو که شاید
در زمزمهٔ روز مرگی هایت
سروده هایم را
به ملودی عشق تبدیل کنی
ژرفین
آسمان بارانی
این حالِ خوش و ریزشِ باران
از پهنۀ آسمان به ایران
آن عطرِ گل سرخ دماوند
دلشاد نموده ما و فرمند
هر برگِ درختِ تاک از بُن
غرق است مثالِ عشق در خُم
هر بطرِ شرابِ شهرِ شیراز
با خونِ اقاقیایِ طناز
در سیر و سلوکِ این جهانند
ساقی و سرای اشکِ پاکند
تا با دلِ خود در این فسانه
هر چند به یادِ هم بمانند
ژرفین
بهار یخزده
زمستان ؟؟؟
چه زمستانی
مثل بهمن پنجاه وهفت
کو برف، کو باران
گفتند بهار در زمستان
افسوس!! چه بهاری
مرگ زمستان بود
زمین بدون خواب زمستانی
دست خالی
بدونه دانه
انتظار بیهوده
مثل حالا،امروز،فردا
همه ی روزهای هفته
از این شنبه
کدام شنبه
شنبه ها گم شد
کل هفته عین جمعه
بی پایان، سنگین
شب های مجازی
روزهای بلا تکلیفی
چه پایان تلخی
درانتظارمان
من خوادخواه
توی مغرور
دست بردار ای بشر
از بدی کردن ها
ته دنیا اینجاست
کدام عاقبت بخیری
سیب شیرین
زهر شد در رگمان
خونمان الوده است
ای وای از سیب
سیب را خوردیم
چوبش باقیست
بخوری کار تمام است
عجب تنبیه ی
جرم سیب خوردنت
حوا!!!!!!
ژرفین
آری فقط تو
درون من تاریک است
از چه رو پریشان حالم
به دنبال چه میگردم
خورشید دل کجا غروب کرده
که قصد طلوع ندارد
نیت خواستن چیست
ذهنم در گرداب توهم فرو رفته است
دل بر سر من چه آورده
من هنوز
چشمانم به سیاهی عادت ندارد
رنگ باختن را بلد نیستم
باور را زندگی نکردم
وعشق را تا سپیدمان
در آغوش نکشیدم
کوچه های باغهای یاس را رنگ نپاشیدم
و هوایی که پر از عطر توست
استنشاق نکرده ام
ای گل زیبایم
پریشان حالی من را دریاب
دگرگون شدنم را در واژهٔ احساس نظاره کن
نور بپاش به خوبی ها
دستی بکش بر سر عشق
به دنبال رگه های نور باش
از سر شوق بر سر کوه دلم
فریاد بزن تا که
بیدارم کنی
چو خورشیدی که
در دل سپیده صبح می درخشد
فقط تو می توانی
به تاریکی دل نور بتابانی
آری فقط تو
ژرفین
زودتر بیا
روزها از پی هم میگذرد
وهر روز فنجان چای که برایت میریزم
سرد می شود
ولی من باز هم فنجان را پر از چای داغ می کنم
ومنتظر می مانم
که شاید اتفاق خاصی بیافتد
تو بیایی و یک فنجان چای مهمان من باشی
آرزوی محالم
دیر نکنی
ژرفین
صدای باران
صدای باران چه دلنشین است
شبیه صدای تو
حتما صدای دلتنگی مرا شنیده ای
به ابرها سپرده ای سفر کنند به سرزمین من
تا صدایت را همراه قطرات باران
برای من به ارمغان بیاورند
شاید این صدای دل انگیز باران
اندکی از دلتنگیم کم کند
ژرفین
رنگ چشمانت
رنگ سال
رنگ چشمان توست
زیباتر از این رنگ ندیده ام
فقط
خواستم
حجت را بر بقیۀ رنگ ها تمام کنم
همین و دیگر هیچ
ژرفین
دلتنگی
این روزها و شب ها
چه بر سر من می گذرد می دانی
دلتنگی ات دیوانه ام کرد
هوای خانه سنگین شده
نفس در سینه ام حبس است
چطور اینقدر سنگدلی
چه سخت میگذرد شبها
و این روزهای لعنتی
از آن سخت تر و تلخ تر
ثانیه های عصر جمعه
کار از دلتنگی گذشته
دلم آوار شده درتنم
اتفاق خوب می خواهم
اتفاقی شیرین و صد البته
جرات وجسارت
تا بتوانم
آوار برداری کنم
ژرفین
مفهوم زندگی
فکر می کردم در گذشته عاشق شدم
ولی نبودم اینچنین تاکنون
معنی عشق را نمی دانستم
بوی نم باران را بعد از یک روز آفتابی
عطر گل یاس را در صبح تابستان
وزش باد پاییزی لابه لای درختان
گرمای خورشید را بعداز بارش برف
همۀ این ها را نمی فهمیدم
با جرأت می گویم
مفهوم زندگی را نمی فهمیدم
تلخی روزگار در تن و روحم نفوذ کرد
مزه شیرینی را فراموش کردم
تا اینکه مهر چشمانت به دلم افتاد
قلب و روحم را در برگرفته است
به قول سهراب
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید
همه چیز زیباتر شده
حالا حس میکنم نوازش باد را روی صورتم
بوی نم باران، عطر یاس وگرمای خورشید
در روح وتنم نفوذ می کند
جذابیت نگاهت وشیرینی لبخندت
مهری که در کلماتت نهفته
بر جانم می نشیند
و تو جزو آدم های هستی که می شود
بارها وبارها دوستش داشت
این عطری که از شعرهایم به مشام میرسد
تمام عاشقانه هایم برای توست
عاشقانه هایی که مثل اشعار فروغ خودنمایی می کند
همۀ این احساسات ناب را مدیون توام
عالیجنابِ بانی شعرهای من
عاشقانه و بی قرار دوستت دارم
ژرفین
مثلث برمودا
تعریف دوست داشتن از نظر آدمها متفاوت است
ولی به نظر من از حد که بگذرد می شود عشق
بی جواب که بماند می شود نفرت
مانند مثلت برمودا می ماند
از دور زیباست
از نزدیک همان مثلث شیطان است
ژرفین
لیاقت
لیاقت چیزی نیست که شما از محل زندگی یا چهره افراد بفهمید!
لیاقت چیزی نیست که با چشم دیده شود
لیاقت هر کسی از رفتارش در برابر محبت اطرافیانش مشخص میشود
اگر محبت شما در قد و قواره اش نباشد
یا تنگ است برایش خفه اش می کند
ویا زیادی گشاد است و در تنش زار میزند
به اندازه لیاقت آدم ها محبت کنید
تا آن ها توان درک کردنش را داشته باشند
لیاقت یعنی یک لحظه
ندیده گرفتن،
بی احترامی،
بی توجهی،
فرد مقابل به شما
به خاطر دیگران است
در جواب تمام خوبی هایتان
یاد بگیرید
خودتان را هدر آدمهای بی لیاقت زندگی نکنید
که بعدها شرمنده خودتان باشید
ژرفین