نگاه دلفریب
نبینم چشم تو اشکی بریزد
از آن چشم سیاهت غم بریزد
بدان یارا نگاهت دلفریبست
اگر چه سیلی از ماتم بریزد
ژرفین
پادشه عشق
ای پادشه عشق، این درد نماند
در جان و تن ما ، اندوه نماند
ای یار بدان ما ، معبود پسندیم
پس شهر دل ما، بی عشق نماند
ژرفین
عاشقانه
عاشقانه من نگاهت می کنم
مرهم دردم صدایت می کنم
بهر چه قهری دگر با یار خود
جان بخواه جانم فدایت می کنم
ژرفین
درمانگر
دردا که در این راه دلدار نباشد
از حادثه تا عشق غمخوار نباشد
ای یار بدان ما، درمانگر دردیم
هرچند که دلدار همراه نباشد
ژرفین
فرهاد و شیرین
این شهر پر از فتنه که شیرینِ مرا باز گرفت
شهر اشباع شده از میکده ها نام گرفت
گر چه دلدار در این شهر به بیراهه برفت
با تیشۀ فرهاد و غمش کوه از او نام گرفت
ژرفین
عشق بی پایان
منِ دیوانه زبی مهری ات ای یار گذر خواهم کرد
از قلبِ شکسته وغم و اشک در اینروز حذر خواهم کرد
هر چند که این یار فقط باعث رسوایی و دیوانگی ام بود
گر جان طلبد باز به پای قدمش زود فدا خواهم کرد
ژرفین
محبت خداوندی
یار من از آسمان هر دم صدایم می کند
ابر و باران بهاری را فدایم می کند
گر چه جان سرزمینم غرق رسوایی شده
او مرا معشوق پندارد نگاهم می کند
ژرفین
پایان ماتم
نباید چشم تو، غم را پسندد
تمام عمر تو، ماتم پسندد
بیا جانا چو مستان زندگی کن
چو گرید چشم، دل آنرا پسندد
ژرفین