از پنجره اتاقم به حیاط نگاه کردم هوای سرد همراه با بادی پاییزی را که در آن شاخه های درختان به هم می پیچیدنند را از پشت پنجره احساس کردم. برگ درختان دیگر درمقابل باد مقاومتی نداشتند از و از ساقه ها جدا می شدند و بعد ازپیچ و تابی در آسمان به زمین می افتادند. صحنهٔ زیبایی شکل گرفته بود. از آسمان باران برگ می بارید. باید امروز به دانشگاه میرفتم چون چند روز قبل، از دانشگاه تماس گرفته و خواسته بودند که دیگر مدارک باقیمانده را که برای ثبت نام لازم است را به ما تحویل بده که در میان آنها یکی ازمدارک مهم، مدرک دیپلم بود و پدرآن را از دبیرستان گرفته بود و برای من پست کرده بود که دیروز به دستم رسید با چند تا عکس و کپی که همه را امروز باید به آقای صادقی مدیر بخش اداری تحویل می دادم. ولی اصلا حوصله تاکسی ومخصوصا اتوبوس با آن ایستگاه های همیشه شلوغش و تاخیرهای که روی اعصاب بود را نداشتم و برای همین بعد از خوردن صبحانه به سانازگفتم : با من میای بریم دانشگاه
ساناز گفت: امروز یه جلسه مهم دارم. البته همکارم نیم ساعت دیگه میاد که باهم بریم شرکت، ماشینم اینجا توی خونه هست می خوای تو امروز با ماشین من برو
من خوشحال شدم گفتم: خیلی هم عالی دختر
ساناز سوئیچ به من داد نگران بودم که بپرسه گواهینامه رانندگی داری یا نه که خوشبختانه نپرسید. البته درسته گواهینامه نگرفته بودم ولی رانندگیم عالی بود باید توی همین یکی دو ماه یک فکری برای گواهینامه میکردم . از ساناز خدا حافظی کردم . سوئیچ را گرفتم رفتم به سمت اتاقم لباس پوشیدم وجلوی آینه ایستادم و مثل همیشه از خودم تعریف کردم. گفتم به به خانم راننده چقدربهتون میاد و سوئیچ توی هوا چرخاندم و از دستم در رفت و خورد به گوشهٔ پنجره و شیشه ترک گرفت. سوئیچ را برداشتم و گفتم خانم راننده اولین گند تو امروز زدی زودتر راه بیافت تا خرابکاری جدیدی نکردی. همهٔ مدارک را توی ماشین روی صندلی عقب گذاشتم و راه افتادم. صدای موزیک را زیاد کردم در خیالات خودم سیر میکردم. که گوشیم زنگ خورد رفتم جواب بدم از دستم افتاد زیر صندلی ماشین با یک چشم جلو را نگاه میکردم و با یک دست فرمان ماشین را نگه داشته بودم و با آن دستم دنبال گوشی می گشتم که یکدفعه به چیزی خوردم و ترسیدم زدم روی ترمز موزیک را قطع کردم و با ترس و لرز پیاده شدم تعجب کردم فقط یه دوچرخه بود. اطراف ماشین را خوب نگاه کردم کسی نبود. چشمم به جلوی ماشین افتاد سپر و کاپوت ماشین بر اثر ضربه کمی فرو رفته بود
لجم گرفت از خودم و درحالی که فریاد میزدم دستی به پیشانیم کوبیدم و گفتم: دختر به ساناز چی می خواهی بگی جلو ماشین شو ناقص کردی
اطراف مو نگاه کردم. کسی نبود دوچرخه را از زیرماشین بیرون کشیدم که یهویی دیدم یک خانم تقریبا چاق با قد کوتاه و با یک شنل بافت روی شانه هایش به سمت ماشین می دوید و بلند داد میزد و می گفت: پسرم پسرم من خیلی ترسیدم سریع سوار ماشین شدم در را قفل کردم تا رسید به ماشین زد به شیشه و گفت: بیا پایین ببینم پسرم کجاست زبانم بند آمده بود خدای من باید چه کار می کردم یاد گوشیم افتادم از زیر صندلی برداشتم سریع به ساناز زنگ زدم و گفتم : بردار بردار چندتا بوق خورد و قط شد
آن خانم هم مدام میزد به شیشه ماشین و داد و بیداد می کرد تا خواستم شیشه را پایین بکشم دیدم دوتا پسربچه از خانهٔ روبروی بیرون آمدند آن خانم از زدن به شیشه ماشین دست برداشت و دوید سمت بچه ها یکی از آن ها را در آغوش گرفت و شروع به بوسیدن کرد بچه ها هم تعجب کرده بودند پسر به مامانش گفت: چیزی شده ولی مادرش فقط براندازش می کرد خودم را جمع جور کردم و از ماشین پیدا شدم رفتم به خانم گفتم خدا رو شکر پسرتون سالمه آن خانم با عصبانیت گفت: ساکت شو اگه اتفاقی براش می افتاد پدر تو در می آوردم ودوباره پسرشو در آغوش گرفت بعد از چند دقیقه که آرام شد. گفتم: خانم خسارت دوچرخهٔ پسرتون میدم یه نگاهی کرد و گفت: اول گواهینامه و مدارک ماشین را بده ببینم
گفتم: مگه شما پلیسی که از من مدارک می خواهی
گفت: نه نیستم ولی الان زنگ میزنم بیاد تا اینقدر حاضر جوابی نکنی با خودم گفتم اگه پلیس بیاد متوجه خواهد شد که من بدون گواهینامه پیشت فرمان ماشین نشستم اول از همه ماشین را توقیف می کند و مطمئن بودم برای من گران تمام میشود. گفتم : پلیس لازم نیست هر چقدر خسارت دوچرخه شما باشه را می دهم
خانم گفت : باشه قبوله برو یه دوچرخه نو بخر
گفتم : آقا پسر شما هم مقصر بود دوچرخه شو وسط خیابان رها کرد خانم گفت: باشه ما مقصریم زنگ بزن پلیس دیگه زود باش
گفتم: نه نمی خواد
فکر کنم بو برده بود گواهینامه ندارم. مدام منو از پلیس میترساند به خاطر نداشتن گواهینامهٔ لعنتی باید هر چی می گفت گوش میکردم. مادرپسر بچه آنلاین قیمت دوچرخه را گرفت و به من گفت: سه میلیون میشه با خودم گفتم : اندازه پول خرجی دو ماه من ولی خوب چاره ای نداشتم پول را به حساب خانم واریز کردم و سریع به خانه برگشتم واقعا اعصابم بهم ریخت مجبور شدم که ماشین را ته پارکینگ پارک کردم طوری که توی چشم نباشد پارک کنم و روی ماشین کاور کشیدم و بعد از اینکه وارد حیاط شدم پاورچین پاورچین رفتم سمت اتاقم تا رسیدم در را بستم. هرچقدر با خودم فکرکردم دیدم بهترین راه حل این بود که از عمه پول قرض بگیرم اندازه کرایه راهم پول برایم نمانده بود. پدر تازه چهار میلیون به حسابم ریخته بود خجالت میکشیدم بگم پول لازم دارم برای همین زنگ زدم به عمه خانم خیلی از شنیدن صدای من خوشحال شده بود. گفت: عزیزعمه کجایی چه خبرا من حوصله توضیح نداشتم ولی مجبور بودم خویشتن داری کنم بعد ازنیم ساعت آسمون و ریسمون بافتن بلاخره جرات کردم درخواستم را به عمه بگم و گفتم لطفا به کسی دربارهٔ این موضوع چیزی نگید عمه گفت: باشه عزیزم نه میگم و نه سوال می کنم برای چی میخوای ولی هر وقت خواستی راجبش برام حرف بزن
گفتم:چشم البته چیزمهمی نیست یه مشکل کوچیک پیش اومده شما فقط لطفا به پدرم چیزی نگید
عمه گفت: یکم زود نیست؟
گفتم: چی؟
گفت:همین مشکل پیش اومدن
گفتم: عمه پیش آمده دیگه حالا بهم قرض میدهی یا نه؟
عمه گفت: این چه حرفیه همه دارای من فدای یک تار موی تو عزیزم شماره حساب بهم بده همین الان واریز می کنم
گفتم : براتون پیامک می کنم عمه جون خیلی ممنونم
ازعمه خدا حافظی کردم. روی تختم دراز کشیدم و خوابم برد که با صدای در بیدار شدم ساناز بود دررا باز کرد و داخل آمد و گفت: دلوان چند دقیقه است دارم در میزنم ترسیدم جواب ندادی تو کی آمدی
گفتم: چند ساعتی میشه دانشگاه نرفتم فردا میرم
گفت: باشه اگه ماشین لازم نداری سوئیچ بهم بده می خوام برم بیرون
یکدفعه از جا پریدم و گفتم کجا می خوای بری
ساناز گفت: وا چرا هول شدی
گفتم : آخه الان غروبه بیرون نرو خیابان ها شلوغه
ساناز نگاهی به من کرد دست شو گذاشت روی پیشانی منو گفت: تب هم که نداری چرا چرت و پرت میگی حتما کار دارم
دوباره گفتم: میشه ماشین نبری
با تعجب به من نگاه کرد و گفت: چیزی شده دلوان
انگار منتظر این جمله بودم دستش را گرفتم اشک توی چشمانش جمع شده بود گفتم ساناز امروز من یک گندی زدم ساناز خندید و گفت: گریه نداره این کاری که تو توش مهارت پیدا کردی الان بگو چه کار کردی ببینم میشه ماست مالیش کرد یا نه
من تمام اتفاقات را براش تعریف کردم واز سوءاستفاده کردن آن خانم به خاطر نداشتن گواهینامه گفتم تا پولی که از عمه قرض گرفتم ساناز به من نگاهی کرد و گفت:دختر شانس آوردی به عابر پیاده نزدی وگرنه هم پای من گیر بود و هم توتازه اگر بدون گواهینامه رانندگی کنی و به یکی بزنی طرف فوت کنه قتل عمد محسوب میشه این چیزا رو که می دونی؟
گفتم: اره وقتی زدم به دو چرخه ترسیدم گفتم نکنه زدم به یک آدم
ساناز گفت : این عاقبت پنهانکاری دختر باید به من می گفتی که گواهینامه نداری من الان باید پدرم را به خاطر اشتباه تو توجبه کنم ولی بازهم خدا را شکر که کسی را زیر نگرفتی وگرنه زندگی و آیندت توی یک چشم به هم زدن دود می شد و میرفت هوا خطر از بیخ گوشت رد شد یعنی از بیخ گوش همهٔ ما در ضمن از این به بعد هر مشکلی پیش اومد اول به من بگو بعد به عمه هم زنگ بزن بگو مشکلم حل شد پول را به حسابش بر گردون من خودم بهت پول میدم ممکن عمه حرفی از دهنش بپره و به عمو چیزی بگه بابای خودتوکه خوب میشناسی تا ته یه ماجرای را در نیاره ول کن نیست پس اول موضوع عمه خانم رو جمع کنیم و بعد فکری به حا ل ماشین کنیم
زنگ زدم به عمه بهش گفتم :مشکل حل شده شماره حساب بده پول برگردانم عمه کنجکاو شده بود ولی من حرف رو پیچاندم پول ریختم به حساب عمه واز بابت عمه خیالم راحت شد. ساناز همان مقدار پول به حساب من ریخت وگفت: دلوان تا اینجا همینقدر که پنهانکاری کردی کافیه ولی من ماجرا رو برای پدرم تعریف می کنم مطمئن هستم به کسی چیزی نمیگه
شب که عمو آمد از بعد خوردن شام ساناز به عمو گفت: بابا میشه بریم پارکینگ من یه چیزی را باید بهتون نشان بدم
عمو کنجکاو شد و گفت: چرا که نه بریم ساناز
به من هم اشاره کرد تا با آن ها بروم .وقتی رسیدیم پارکینگ ساناز کاور ماشین را بالا زد تا عمو قسمت جلو ماشین را ببیند عمو به ساناز نگاهی کرد و گفت:همین؟ ماشین ماله تصادف دختر پیش میاد خودت طوریت نشده
ساناز به عمو گفت:موضوع این نیست
عمو گفت:پس چیه ؟
ساناز نگاهی به من کرد و گفت:دلوان پشت فرمان بود عمو خندید و گفت: مگه تو و دلوان دارید فدای سرش خودت که طوریت نشده عمو جان؟
گفتم: نه ولی باید به شما یه چیزی را بگم
عموبا شوخی گفت:آدم که نکشتی؟
نگاهی کردم و گفتم نه عمو جان و انگشتان دستم را بهم فشار دادم وبعد گفتم: من بدون گواهینامه پشت فرمان نشستم
عمو با تعجب به من نگاه کرد و گفت :چی شد مگه گواهینامه نداری وچشماشو گرد کرد و رو به ساناز گفت: تو می دونستی و بهش ماشین دادی من گفتم نه عمو جان به سانازم نگفتم از رانندگی خودم مطمئن بودم نمی دانم چی شد که زدم به آن دوچرخه البته بدون راکب بود و بعد کل ماجرا را برای عمو تعریف کردم عمو عصبانی شده بود یه آدامس در آورد از جیبش شروع به جویدن کرد عمو از وقتی سیگار را ترک کرده بود هر وقت عصبانی میشد سریع شروع میکرد به آدامس جویدن .عمو چند بارطول پارکینگ را قدم زد . ساناز نگاهی به من کرد و دستشو به سمت پایین آرام تکان داد یعنی الان وضعیت سفید خواهد شد عمو بعد کمی قدم زدن آمد کنار ماشین روی فرو رفتگی هایی که بر اثر تصادف به وجود آمده بود دستی کشید و گفت :خرج زیادی نداره فردا میبرم میزارم صافکاری علی آقا درستش کنه در ضمن ممنون که ازم پنهان نکردید
به عمو گفتم: همان پنهانکاری صبح کافی بود
و بعد عمو گفت: دلوان فردا برو آموزشگاه رانندگی سر خیابان ثبت نام کن دوست من آقای دهقان مسئول اونجاست بهش میگم بهترین مربی شو بهت معرفی کنه
گفتم : من رانندگیم خیلی خوبه
عمو گفت: دارم می بینم همین که گفتم ثبت نام میکنی دوماهه گواهینامه تو میگیری
گفتم : چشم
عموکمی مکث کرد و گفت :چشمت بی بلا عمو جان الان برید بخوابید و این ماجرا را فراموش کنید
از عمو و سانازبه خاطر کمک و همراهیشان تشکر کردم. عمو گفت : دلوان راستی فردا مدارک باقی مانده رو به من بده میدم یکی از بچه ها برسونه دست آقای صادقی
گفتم : ممنون عمو جان
ساناز آرام در گوشم گفت: بابا عذاب وجدان داره به خاطر اینکه باهات تند حرف زده از الان تا یک ماه بابا هر کاری مربوط به تو باشه را انجام میده برو خوش باش
خندم گرفت گفتم : بمیری ساناز که نمیزاری دو دقیقه جدی باشیم
من به سمت اتاقم رفتم ولی تمام شب به اتفاقات امروز فکر میکردم چقدر خوبه که اتفاق بدی نیافتاد ولی فکرشم دیونه ام می کرد. با خودم عهد بستم دیگه پنهانکاری نکنم و هر وقت رفتم دماوند کل ماجرا را برای پدر تعریف میکنم درسته خیلی حساس تر از عمو جان است. ولی نمی خواهم یک روز این ماجرا را ازدهان کسی بشنود چون ممکن اعتماد شو بهم از دست بده ومن با گفتن این موضوع هم سبک میشم و هم یه نوع تنبیه برای خودم چو گفتن این ماجرا آن هم بعد از تمام شدنش برایم خیلی سخته آخه پدر از من انتظار داره هر مشکلی برام پیش آمد اول به او بگم این درس عبرتی برای من شد تا دیگه پنهانکاری نکنم آن شب تا صبح مدام حرف های عمو را مرور میکردم و به اتفاقات پیش آمده فکر میکردم تا اینکه دم دمای صبح خوابم برد